اول اولش - بانوی سراچه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























بانوی سراچه

چند وقتی ست که رسانه ی ملی متوجه فیلم های سینمای هالیوود شده و قلم تهاجم خود را به سوی سیاست های پنهان در آن رانده است .اما شاید بتوان گفت مسئله ی مهم امروز،انسان 30 ساله ی ما نیست چرا که هویت او شکل گرفته است. اما ای کاش کودکان را در می یافتیم! کارتون های رنگارنگی که در قالب لوح های فشرده ی دوبله شده به دست کودک ما می رسد خطر آفرین تراز فیلم هایی ست که به سمع و نظر بزرگانمان می رسد زیرا اعتقادات این کودک در حال شکل گیری ست و اوست که مملکت فردا و خانواده و اجتماع فردا را می سازد اما چگونه؟او که از بچگی تفکر غربی را بسیار زیبا و رنگارنگ و به همراه آهنگ های متنوع دیده و شنیده چگونه انتظار داریم طبق الگوی اسلامی حرکت کند؟مادری که در دنیای وانفسای امروز فرصت همبازی شدن با فرزند خود را ندارد ،برای آرام کردن جنبش کودکانه ی فرزندش او را به پای صفحه ی مانیتور می کشاند و تفکری بیمار و بلوغ زود رس را به همراه تمام مشکلاتش برای او به ارمغان می آورد.

مرد عنکبوتی:قدرتمند ترین و شگفت انگیز ترین نیروی جهان(و کجاست مادر که علمدار کربلا را به فرزندش معرفی کند؟)

باربی:زیبای یکه تاز و رؤیای دختر بچه ها(کو مادری که از فاطمه الگو بسازد و حجاب را در وجود کودک نهادینه کند؟)

شرک3:ازدواج و زندگی زناشویی 2 غول سبز مهربان(کو؟کجایند مادران؟فرزندت دارد زودتر از سن و نیازش بارور می شود!)

و در این خواب آلودگی هالیوود بیدار است.........


نوشته شده در پنج شنبه 86/6/29ساعت 1:12 عصر توسط دها نظرات ( ) |

از قبل از انقلاب خانه اش محل تجمع علما و بزرگان بودو البته خود نیز از بزرگ مردان روزگار و دیار خویش؛هر جا که نامش برده می شد
،فرقی نداشت که در کجای این مملکت بود،حتما عده ای بودند و هستند که او را بشناسند و به بزرگواری و اخلاصش یاد کنند.من که یادم
نمی آید اما همسر و فرزندانش برایم می گویند از زمانیکه علامه عسکری به مدت 3-2 ماه به همراه خانواده برای تحقیق و مطالعه در منزلشان به سر می برد.خدایشان رحمت کناد!هنوز مادر بزرگ از آن مقنعه ای یاد میکند که دختر علامه برایشان دوخته بود...


نوشته شده در سه شنبه 86/6/27ساعت 4:19 عصر توسط دها نظرات ( ) |


امروز چندمین باریه که به اینجا میرسم و بر میگردم...«چه بگویم که نا گفتنش به بود»نمی دونم چرا واسه جور کردن یه ظرف بزرگ اینقدر معطل کردم که بالاخره سفره ی مهمونی باز شد و من،دست خالیه خالی!

دوباره هلال باریک ماه رمضان در دلهامان پدیدار شد لیک در میان انبوه دغدغه های دنیاییمان به سو سو افتاده است.بدان امید دل به روشنایی بسته که شاید در نیمه هایش فرجی کنیم و قدری شویم ...
ما نیز امیدواریم که:کوشش بیهوده به از خفتگی ست...


نوشته شده در شنبه 86/6/24ساعت 12:25 عصر توسط دها نظرات ( ) |


چیزی که گاهی همه را می گیرد؛برخی انگار همیشه بدان مبتلا هستند؛برخی می روند توی آن؛بعضی ها هم گاهی با اون،این ور اون ور می شن!گاهی چشم بعضی ها رو کور می کنه و.....
خلاصه اینکه باید حواسمون باشه که بازیمون نده!؟

 

پ.ن:فهمیدین چی رو می گم که!
        *جو*

       معنی عنوان رو هم که فهمیدین!
(اگه نفهمیدین حتما بپرسین تا بگم)


نوشته شده در سه شنبه 86/6/13ساعت 7:50 عصر توسط دها نظرات ( ) |


سال 81 وقتی سریال طنز بدون شرح(شهرقشنگ)پخش می شد چقدر احساس می کردیم که بی محتوا و یا لا اقل کم محتواست.چقدر از اینکه یکدیگر را تحقیر می کردند و به هم نا سزا می گفتند ناراحت می شدیم...اما امسال که همزمان با پخش چارخونه آن سریال مذکور را هم نشان می دهد می بینیم که در مقام مقایسه چقدر پر محتوا بوده خبر نداشتیم!

و این چنین است که شاعر می گوید :هر سال دریغ از پارسال


نوشته شده در یکشنبه 86/6/11ساعت 2:27 عصر توسط دها نظرات ( ) |

<   <<   21   22   23   24      >

Design By : Pichak

Archive

Links

Specific

Design

دها
چند صباحی ست که بانوی این خانه نقلی هستم.هم اینک دانشجوی مرز و بومم نیز ام.و امیدم بر این است که بنده هم باشم.

Menu

Others