• وبلاگ : بانوي سراچه
  • يادداشت : چي بگم؟
  • نظرات : 3 خصوصي ، 51 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    ابن عساکر مي نويسد:
    عن عمرو بن محمد ومجالد عن الشعبي قال بينما طلحة والزبير وعثمان وسعد وعبد الرحمن جلوسا عند أبي بكر في مرضه عوادا فقال أبو بكر ابعثوا إلي عمر فأتاه فدخل عليه فلما دخل أحسست أنه خيرته لهم فتفرقوا عنه وخرجوا وتركوهما فجلسوا في المسجد وأرسلوا إلى علي ونفر معه فوجدوا عليا في حائط في الحوائط التي كان رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) تصدق بها فتوافوا إليه فاجتمعوا وقالوا يا علي ويا فلان إن خليفة رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) ددمستخلف عمر وقد علم وعلم الناس أن إسلامنا كان قبل إسلام عمر وفي عمر من التسلط على الناس ما فيه ولا سلطان له فادخلوا بنا عليه نسأله فإن استعمل عمر كلمناه فيه وأخبرناه عنه ففعلوا فقال أبو بكر اجمعوا لي الناس أخبركم من اخترت لكم فخرجوا فجمعوا الناس إلى المسجد فأمر من يحمله إليهم حتى وضعه على المنبر فقام فيهم باختيار عمر لهم ثم دخل فاستأذنوا عليه فأذن لهم فقالوا ماذا تقول لربك وقد استخلفت علينا عمر ؟...
    تاريخ مدينة دمشق ، ج44 ، ص248 و تاريخ المدينة ، ابن شبة النميري ، ج2 ، ص666 .
    طلحه و زبير و عثمان و سعد و عبد الرحمن هنگام مريضي ابو بکر ، براي عيادت وي در کنار او نشسته بودند ، ابو بکر گفت به دنبال عمر بفرستيد که اين جا بيايد ؛ وقتي که او وارد شد چنين احساس کرد که ابو بکر وي را بر ايشان برگزيده است ؛ پس همگي از کنار او دور شده بيرون رفته و آن دو را تنها گذاشته و در مسجد رسول خدا نشستند .
    دنبال علي و اطرافيان او فرستادند ، علي در يکي از باغ هايي که رسول خدا آن را هديه داده بود مشغول بود ؛همه نزد او آمده و گرد آن حضرت جمع شده و گفتند اي علي و اي فلاني ؛ همانا خليفه پيامبر ، عمر را به جانشيني خويش تعيين کرده است . و خود او و مردم مي دانند که اسلام ما قبل از اسلام عمر بوده است ؛ و عمر روحيه سلطه جويي دارد و کسي قدرت کنترل او را ندارد ؛ پس بياييد تا به نزد ابو بکر رفته و در اين زمينه با او سخن بگوييم و او را در مورد خصوصيات عمر با خبر سازيم.
    هنگامي که همه نزد ابوبکر جمع شدند ؛ ابو بکر گفت : مردم را براي من جمع کنيد تا به شما خبر دهم که چه کسي را براي شما انتخاب کرده ام ؛ مردم را در مسجد گرد آوردند ؛ ابوبکر دستور داد تا او را به مسجد برده و بر روي منبر قرار دادند ؛ آنگاه خبر انتخاب عمر را به مردم داد و به خانه خويش بازگشت .
    مردم به منزل او آمده و به وي گفتند : جواب پروردگارت را چه خواهي گفت که عمر را بر ما خليفه گردانيده اي ؟ ...