بانوی سراچه
گفت گرسنمه.رفتم سر یخچالشون. چیزی پیدا کنم بخوره.روزه بودم.چشمم به ظرف میوه افتاد.فقط سیب و انگور.فکر کردم شاید بچه ها سیب بیشتر دوست داشته باشن.گفتم سیب میخوری.گفت میشه از انگورامون نخوری؟آخه داره تموم میشه.حتی اگه میتونستم هم نمیخوردم.
اگه یکمی بزرگتر بود میگفت:بفرمایید انگور.برخلاف میلش.
نوشته شده در شنبه 88/4/6ساعت
12:2 عصر توسط دها نظرات ( ) |
Design By : Pichak |
Archive
Links
Specific
Design
دها
چند صباحی ست که بانوی این خانه نقلی هستم.هم اینک دانشجوی مرز و بومم نیز ام.و امیدم بر این است که بنده هم باشم.
چند صباحی ست که بانوی این خانه نقلی هستم.هم اینک دانشجوی مرز و بومم نیز ام.و امیدم بر این است که بنده هم باشم.
Menu
Others