طبیب من ، کاش بیمار تو بودیم - بانوی سراچه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























بانوی سراچه

اگر حرف ها تمام شوند و قلم ها بخشکند دلمان خوش است که رنگ ها هیچ گاه سکوت نمی کنند و همیشه حرفی برای گفتن و پاشیدن دارند. این روز ها که می گذرد سر ها بیشتر در گریبان ها فرو می روند و چشم ها کم سو تر می شوند اما رنگ ها همیشه جلا داشته اتد و دارتد . می بینم که آسمان طوسی ست و در پس لایه های خاکستری در انتظار آبی شدن. می بینم که باران بی رنگ است و در انتظار رنگی شدن ؛ نگو که نمیدانی بارانِ رحمتِ ظهور، رنگارنگ است.اینجا که سبزه ها کدر است و مشتاق سبز شدن و نمک و شکر بی مزه است و در انتظار شیرین و شور شدن و چند گاهی ست دیگر نمی شنوم نمک ها نمک گیر کنند و شکر ها حلوای آشتی بسازند. تعجبی هم ندارد این روز ها که همه خود را به فراموشی زده اند چه فرقی می کند که کسی بهای قرمزی چند سیب را به چند گاز بدهد.
این روز ها هیچ چیز خودش نیست و الا چه حاجت طبیب به بیمار!؟


نوشته شده در یکشنبه 89/5/10ساعت 10:39 صبح توسط دها نظرات ( ) |


Design By : Pichak

Archive

Links

Specific

Design

دها
چند صباحی ست که بانوی این خانه نقلی هستم.هم اینک دانشجوی مرز و بومم نیز ام.و امیدم بر این است که بنده هم باشم.

Menu

Others