• وبلاگ : بانوي سراچه
  • يادداشت : چي بگم؟
  • نظرات : 3 خصوصي ، 51 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     
    روايات دال بر حليت متعه در کتب اهل سنت:

    در بسياري روايات مي بينيم كه صحابه صراحتا مي گويند که ايشان در زمان رسول خدا ، ابو بکر و قسمتي از دوران خلافت عمر متعه مي کرده وآن را جايز مي دانسته اند :

    حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ رَافِعٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ أَخْبَرَنَا ابْنُ جُرَيْجٍ أَخْبَرَنِي أَبُو الزُّبَيْرِ قَالَ سَمِعْتُ جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ يَقُول كُنَّا نَسْتَمْتِعُ بِالْقَبْضَةِ مِنْ التَّمْرِ وَالدَّقِيقِ الْأَيَّامَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَبِي بَكْرٍ حَتَّى نَهَى عَنْهُ عُمَرُ فِي شَأْنِ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ

    از جابر بن عبد الله الأنصاري شنيدم که مي گفت : ما در زمان رسول خدا و ابو بکر در مقابل يک مشت خرما يا آرد متعه مي کرديم . تا اينکه عمر در قضيه عمرو بن حريث از آن نهي کرد .

    صحيح مسلم ج2 ص 1023 باب نكاح المتعة

    الجمع بين الصحيحين ج2 ص399 - سنن البيهقي الكبرى ج7 ص237 - مسند أبي عوانة ج3 ص33- مصنف عبد الرزاق ج7 ص500 - معرفة السنن والآثار ج5 ص375 - التمهيد لابن عبد البر ج10 ص112 - عون المعبود ج6 ص101 و...

    شبيه همين روايت در مسند احمد وكتب ديگر ذكر شده است .

    مسند أحمد بن حنبل ج1 ص52 و ج3 ص325 و...

    اين هم اعتراف علماي اهل سنت به اشتباه بودن حکم خليفه دوم:

    پاسخ مربوط به متعه از زبان علماي اهل سنت

    http://www.ghadiri.org/archives/001323.html

    در مورد متعه هم فعلا همين رو براتون مينويسم

    تشريف ببريد مطالعه کنيد بعد بياييد در خدمتم:

    سرخسي در دو کتاب خود اين روايت را از جمله رواياتي مي داند که با سند صحيح از عمر نقل شده است :

    وقد صحّ أنّ عمر رضى اللّه عنه نهى الناس عن المتعة فقال: متعتان كانتا على عهد رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم وأنا أنهى الناس عنهما ؛متعة النساء، ومتعة الحج .

    با روايت صحيح از عمر نقل شده است که وي مردم را از متعه نهي کرد ، پس گفت : دو متعه در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم حلال بود ؛ متعه زنان و حج تمتع

    المبسوط للسرخسي ج4 ص27 - أصول السرخسي ج2 ص6

    همين روايت در کتب ذيل نيز نقل شده است :

    مسند أحمد بن حنبل ج3 ص325 ش 14519 - المغني ج7 ص136چاپ دار الفکر 1405- أحكام القرآن للجصاص ج1 ص347 چاپ دار احياء التراث العربي - تفسير القرطبي ج2 ص392 - تذكرة الحفاظ ج1 ص366 - التفسير الكبير ج5 ص130 چاپ اول دار الکتب العلميه بيروت - بداية المجتهد ج1 ص244 چاپ دار الفکر بيروت - وفيات الأعيان وأنباء أبناء الزمان ج6 ص150 دار الثقافة لبنان

    ابن عساكر و بيهقي همين روايت از طريق صالح بن رستم ، اين گونه نقل مي كنند :
    ثنا صالح بن رستم أبو عامر الخزاز عن ابن أبي مليكة قال قالت عائشة أم المؤمنين رضي الله عنها لما ثقل أبى دخل عليه فلان وفلان فقالوا يا خليفة رسول الله ماذا تقول لربك غدا إذا قدمت عليه وقد استخلفت علينا ابن الخطاب ؟ ...
    تاريخ مدينه دمشق ، ج44 ، ص 250 و السنن الكبري ، البيهقي ، ج 8 ، ص149 .
    صالح بن رستم ابو عامر خزاز از ابن ابي مليکه روايت مي کند که گفت : عائشه ام المومنين گفته است : وقتي پدرم سنگين شد (زمان مرگش فرا رسيد) ، فلاني و فلاني به نزد او آمده وگفتند : اي خليفه رسول خدا ؛ فردا به پروردگارت چه پاسخي مي دهي وقتي که به نزد او بروي و حال آنکه عمر را بر ما خليفه کرده اي ؟ ...
    اما متأسفانه مثل هميشه دستان امانت‌دار علماي اهل سنت براي حفظ آبروي خلفاء و پاسداري از مشروعيت خلافت آنان ، روايت را تحريف و به جاي نام امام علي (عليه السلام) و طلحه از «فلان وفلان» استفاده كرده‌اند .
    محمد بن جرير طبري در تاريخش مي نويسد :
    عن الزهري عن القاسم بن محمد عن أسماء ابنة عميس قالت دخل طلحة بن عبيد الله على أبى بكر فقال استخلفت على الناس عمر وقد رأيت ما يلقى الناس منه وأنت معه فكيف به إذا خلا بهم وأنت لاق ربك فسائلك عن رعيتك ...
    تاريخ الطبري ، ج2 ،‌ ص622 .
    طلحة بن عبيد الله به نزد ابو بکر رفته و گفت : عمر را بر مردم خليفه مي گرداني با اينکه آنچه را که مردم – در حاليکه تو زنده هستي - از او چشيده اند مي داني ؟ پس چگونه خواهد بود وقتي که او با ايشان تنها بماند . و تو مي خواهي پروردگارت را ملاقات نمايي ؛ و او نيز از تو در مورد مردم خواهد پرسيد ...
    مگر نه اين كه علي (عليه السلام) و طلحه ، طبق نظر اهل سنت از عشره مبشره هستند ، پس چرا حد اقل به سخنان آن‌ها توجهي نشد
    ابن قتيبه دينوري ، در الإمامة والسياسة مي نويسد :
    فدخل عليه المهاجرون والأنصار حين بلغهم أنه استخلف عمر ، فقالوا : نراك استخلفت علينا عمر ، وقد عرفته ، وعلمت بواثقه فينا وأنت بين أظهرنا ، فكيف إذا وليت عنا وأنت لاق الله عز وجل فسائلك ، فما أنت قائل ؟ ... .
    الإمامة والسياسة با تحقيق شيري ، ج1 ، ص37 و با تحقيق ، زيني ، ج1 ، ص24.
    وقتي که خبر به مهاجرين و انصار رسيد که او عمر را به جانشيني انتخاب کرده است به نزد او رفتند و گفتند : مي بينيم که عمر را بر ما خليفه گردانيده اي ؟ با اينکه او را مي شناسي ؟
    و مي داني که چگونه با وجود تو در ميان ما او سخت گيري مي کند ؛ پس چگونه خواهد بود وقتي که تو از ميان ما بروي و اين در حالي است که تو مي خواهي به ديدار خداوند عز و جل بروي ؛ چه پاسخي داري ؟
    ابن قتيبه دينوري در اين باره مي‌نويسد :
    وكان أهل الشام قد بلغهم مرض أبي بكر ، واستبطؤ الخبر فقالوا : إنا لنخاف أن يكون خليفة رسول الله قد مات ، وولى بعده عمر ، فإن كان عمر هو الوالي فليس لنا بصاحب ، وإنا لنرى خلعه.
    الامامة والسياسة ، با تحقيق زيني ،‌ ج1 ، ص25 و با تحقيق شيري ، ج1 ،‌ ص38 .
    خبر مريضي ابو بکر رسيد به اهل شام رسيد اما ايشان گمان کردند که خبر دير به ايشان رسيده است ، پس گفتند : ما مي ترسيم که خليفه رسول خدا مرده باشد وعمر را به جاي خويش گمارده باشد ؛ پس اگر او حاکم شده باشد با ما همراهي نخواهد کرد و ما چنين نظر داريم که او را بر کنار کنيم !!!
    ابن عساکر مي نويسد:
    عن عمرو بن محمد ومجالد عن الشعبي قال بينما طلحة والزبير وعثمان وسعد وعبد الرحمن جلوسا عند أبي بكر في مرضه عوادا فقال أبو بكر ابعثوا إلي عمر فأتاه فدخل عليه فلما دخل أحسست أنه خيرته لهم فتفرقوا عنه وخرجوا وتركوهما فجلسوا في المسجد وأرسلوا إلى علي ونفر معه فوجدوا عليا في حائط في الحوائط التي كان رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) تصدق بها فتوافوا إليه فاجتمعوا وقالوا يا علي ويا فلان إن خليفة رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) ددمستخلف عمر وقد علم وعلم الناس أن إسلامنا كان قبل إسلام عمر وفي عمر من التسلط على الناس ما فيه ولا سلطان له فادخلوا بنا عليه نسأله فإن استعمل عمر كلمناه فيه وأخبرناه عنه ففعلوا فقال أبو بكر اجمعوا لي الناس أخبركم من اخترت لكم فخرجوا فجمعوا الناس إلى المسجد فأمر من يحمله إليهم حتى وضعه على المنبر فقام فيهم باختيار عمر لهم ثم دخل فاستأذنوا عليه فأذن لهم فقالوا ماذا تقول لربك وقد استخلفت علينا عمر ؟...
    تاريخ مدينة دمشق ، ج44 ، ص248 و تاريخ المدينة ، ابن شبة النميري ، ج2 ، ص666 .
    طلحه و زبير و عثمان و سعد و عبد الرحمن هنگام مريضي ابو بکر ، براي عيادت وي در کنار او نشسته بودند ، ابو بکر گفت به دنبال عمر بفرستيد که اين جا بيايد ؛ وقتي که او وارد شد چنين احساس کرد که ابو بکر وي را بر ايشان برگزيده است ؛ پس همگي از کنار او دور شده بيرون رفته و آن دو را تنها گذاشته و در مسجد رسول خدا نشستند .
    دنبال علي و اطرافيان او فرستادند ، علي در يکي از باغ هايي که رسول خدا آن را هديه داده بود مشغول بود ؛همه نزد او آمده و گرد آن حضرت جمع شده و گفتند اي علي و اي فلاني ؛ همانا خليفه پيامبر ، عمر را به جانشيني خويش تعيين کرده است . و خود او و مردم مي دانند که اسلام ما قبل از اسلام عمر بوده است ؛ و عمر روحيه سلطه جويي دارد و کسي قدرت کنترل او را ندارد ؛ پس بياييد تا به نزد ابو بکر رفته و در اين زمينه با او سخن بگوييم و او را در مورد خصوصيات عمر با خبر سازيم.
    هنگامي که همه نزد ابوبکر جمع شدند ؛ ابو بکر گفت : مردم را براي من جمع کنيد تا به شما خبر دهم که چه کسي را براي شما انتخاب کرده ام ؛ مردم را در مسجد گرد آوردند ؛ ابوبکر دستور داد تا او را به مسجد برده و بر روي منبر قرار دادند ؛ آنگاه خبر انتخاب عمر را به مردم داد و به خانه خويش بازگشت .
    مردم به منزل او آمده و به وي گفتند : جواب پروردگارت را چه خواهي گفت که عمر را بر ما خليفه گردانيده اي ؟ ...

    ابن تيميه ، در منهاج السنة مي‌نويسد :
    لما استخلفه أبو بكر كره خلافته طائفة حتى قال طلحة ماذا تقول لربك إذا وليت علينا فظا غليظا .
    منهاج السنة ، ج7 ، ص 461 .
    زماني كه ابوبكر ، عمر را به جانشيني انتخاب كرد ، برخي از اين انتخاب ناراحت شدند ، طلحه گفت : جواب خدا را چه خواهى داد هنگامي كه به ملاقات او بروي از بابت اين‌كه فردي خشن و بد اخلاق را بر ما مسلط كرد
    ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق مي‌نويسد :
    عن يوسف بن ماهك عن عائشة قالت لما حضرت أبا بكر الوفاة استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك ...
    تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج44 ، ص251 و الطبقات الكبري ، محمد بن سعد ، ج3 ، ص247 .
    از عايشه روايت شده اتس که گفت : وقتي زمان مرگ ابو بکر فرا رسيد ، عمر را به جانشيني خويش انتخاب کرد ؛ پس علي و طلحه به نزد او آمده و گفتند : چه کسي را انتخاب کرده اي؟ پاسخ داد عمر ؛ گفتند : پس چه پاسخي به پروردگارت خواهي داد ؟ ...
    حسن بن فرحان مالكي بعد از نقل اين حديث مي‌گويد :
    وهذه قد رواها ابن عساكر بسند صحيح من طريق الضحاك بن مخلد ( صاحب السنة ) عن عبيد الله بن أبي زياد ( وهو صدوق ) عن يوسف بن ماهك ( وهو ثقة معروف ) عن عائشة فهذا إسناد صحيح وأقل رجاله توثيقا هو ابن أبي زياد وهو ( صدوق ) .
    نحو إنقاذ التاريخ الإسلامي ، حسن بن فرحان المالكي ، ص266 .
    اين روايت را ابن عساكر با سنى صحيح از طريق ضحاک بن مخلد از عبيد الله بن ابي زياد از يوسف بن ماهک از عائشه نقل کرده است ؛ و ضعيف ترين شخص در اين روايت ابن ابي زياد است که او نيز راستگوست .
    و محمد ناصر الباني كه از ليدر‌هاي وهابيت به شمار مي‌رود ، هر چند كه ابن أبي زياد را ضعيف مي‌داند ؛ اما در ادامه مي‌گويد :
    لكنه لم يتفرد به ، فقد رواه صالح بن رستم عن ابن أبي مليكة عن عائشة به نحوه . وصالح بن رستم هو أبو عامر الخزاز ... .
    إرواء الغليل ، محمد ناصر الباني ، ج6 ، ص80 .
    ولي فقط او نيست که اين روايت را نقل کرده است ؛ بلکه اين روايت را صالح بن رستم از ابن ابي مليکه از عائشه نيز نقل کرده است ...
    ابن أبي شيبه ‌، يكي ديگر از بزرگان اهل سنت ، در باره مخالفت‌هاي مردم و دلايل منطقي آن‌ها براي اعلام نارضايتي از اين انتخاب كه همان خشونت ذاتي و اخلاق تند وي بود ، اين چنين مي‌نويسد :
    عن وكيع ، وابن إدريس ، عن إسماعيل بن أبي خالد ، عن زبيد بن الحرث ، أن أبا بكر حين حضره الموت أرسل إلى عمر يستخلفه فقال الناس : تستخلف علينا فظاً غليظاً ، ولو قد ولينا كان أفظ وأغلظ ، فما تقول لربك إذا لقيته وقد استخلفت علينا عمر
    المصنف ، ابن أبي شيبة ، ج8 ، ص574 ، با تحقيق سعيد محمد اللحام ، ط دار الفكر ، بيروت و تاريخ المدينة المنوّرة ، ابن شبة النميري ، ج2 ، ص671 ، با تحقيق فهيم محمد شلتوت ، ط دار الفكر ، بيروت و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج30 ، ص 413 و كنز العمال ، متقي هندي ، ج5 ، ص678 .
    از زيد بن حارث نقل شده است كه : وقتي در حال احتضار قرار گرفت ، كسي را به دنبال عمر فرستاد تا او را جانشيني خود كند ، مردم گفتند : كسي را بر ما مسلط مي‌كني كه خشن و بد اخلاق است ، اگر او حكومت را به دست گيرد ، سخت‌گيرتر و خشن‌تر خواهد شد ، جواب خدا را چه خواهي داد هنگامي كه او را ملاقات كني از بابت اين كه شخص بد اخلاق و خشني مثل عمر را بر ما مسلط مي‌كني ؟
    همچنبن ابن تيميه حراني ، نظريه پرداز و مؤسس فکري وهابيت در اين باره مي‌نويسد :
    وقد تكلموا مع الصديق في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا .
    منهاج السنة ، ج6 ، ص155 ، الناشر : مؤسسة قرطبة ، الطبعة الأولى ، 1406، تحقيق : د. محمد رشاد سالم عدد الأجزاء : 8 .
    صحابه با ابوبكر در باره جانشيني عمر با او صحبت كردند و گفتند : چرا يك فرد خشن و تند را بر خلافت گزيده و بر مردم تحميل كردى ؟ فردا جواب خدا را چه خواهى داد ؟
    ابن حجر مكي در اين باره مي‌نويسد :
    ودخل عليه بعض الصحابة فقال قائل منهم : ما أنت قائل لربك إذا سألك عن تولية عمر وقد ترى غلظته ...
    الصواعق الحرقة ، ج1 ،‌ ص254 ، با تحقيق : عبدالرحمن بن عبدالله التركي وكامل محمد الخراط ، ط مؤسسة الرسالة ، بيروت ، الأولى ، 1997 م .
    برخي از صحابه بر ابوبكر وارد شدند ، يكي از آن‌ها گفت : جواب پروردگارت را چه خواهي داد آن گاه که از تو سؤال كند در باره انتخاب فردي كه از تندي و خشونت آن مطلع بودي؟

    و اما جناب يک سني

    خدا انشاءالله هرچه سريعتر شما را با عمر و ابوبکر محشور بگرداند!

    اگر استدلالي داريد بيان بفرماييد. از روي هوا نميشه حرف زد! اينکه مردم راضي بودند به خلافت عمر و ابوبکر شورا تشکيل داد رو فقط شما حتي بر خلاف کتب خودتون مييفرماييد:

    إمام محمد بن مفلح مقدسي متوفى 763 هـ (شاگرد ذهبي ، مزي و تقي الدين سبكي ) از فقيهان و محدثان بنام اهل سنت (معجم المؤلفين ، ج12 ، ص44) در اين باره مي‌گويد :
    لما استخلف أبو بكر عمر رضي اللّه عنهما قال لمعيقيب الدوسي : ما يقول الناس في استخلاف عمر ؟
    قال : كرهه قوم ورضيه قوم آخرون .
    قال : الذين كرهوه أكثر أم الذين رضوه ؟
    قال : بل الذين كرهوه ...

    الآداب الشرعيّة ،‌ ج1 ، ص71 ، با تحقيق شعيب الأرنؤوط و عمر القيام ، ط مؤسسة الرسالة ـ بيروت ، 1417 هـ .
    ابوبكر ، عمر را به عنوان جانشين خود انتخاب كرد ، از معيقيب دوسي سؤال كردند : مردم در باره انتخاب عمر چه نظري داشتند ؟ گفت : گروهي راضي و گروهي ناراضي بودند . سؤال كردند : آن‌ها كه ناراضي بودند ،‌ بيشتر بود ، يا آن‌ها كه راضي بودند ؟
    جواب داد : آن‌ها كه ناراضي بودند

    سلام

    من طلبه نيستم اما افتخار ميكنم كه براي انتخاب دين و آئينم كمر همت بستم و ابتدا از دين آباء و اجدادم فاصله گرفتم و تحقيق كردم و امروز شيعه‏ي اميرالمومنين علي عليه السلام فاروق اعظم هستم كه لقبش رو دزديدند!

    جناب بلوچ در مورد متعه بد نيست به پاسخها مراجعه كنيد! و باز هم متاسفم كه بگم اهل سنت اطلاعات كمي دارند. اعتراف علماي اهل سنت بر اشتباه خليفه‏ي دوم رو يكبار نوشتم. و فرياد خليفه‏ي دوم كه و نعم البدعه!! راستي اگه اسم متعه عوض بشه و گذاشته بشه مسيار اشكال نداره؟ اگه خيلي تحت فشار هستيد بريد ببينيد علماي شما اسم متعه رو گذاشتند ازدواج مسيار و آزادش كردند!!

    شما بايد كتابهاي خودتون رو قبول داشته باشيد! مگه شما نيستيد كه ميفرماييد بعد از كتاب خدا صحيحين بالاترين كتابها هستند؟

    براتون از كتب خودتون بگم؟؟

     <      1   2   3   4      >